بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۳۳

۱

ز آب چشم از بسکه روز و شب زمین را تر کنم

مشت خاکی دست ندهد کز غمت بر سر کنم

۲

کاسه چشم است وافغان دل وخون جگر

بی تو گر مطرب طلب یا باده در ساغر کنم

۳

گشته ام درانتظار از بس ز وصلت ناامید

کافرم گر چون دل آئی در برم باور کنم

۴

خون شودبی شک چو اول روز کاندر نافه بود

وصف زلفت را اگر در پیش مشک تر کنم

۵

از سیاهی چون محک زلفت چو آید در نظر

تا بدوسایم رخی رخ را به زردی زرکنم

۶

شعر من آشفته دیوانم پریشان شد زبس

شرح مشکین طره ات را ثبت دردفتر کنم

۷

پیش سرو قامتت نه نامی از طوبی برم

با می لعل لبت نه یادی از کوثر کنم

۸

آسمان را رشکها از دامنم باشد به دل

دامنم را شب ز اشک از بسکه پراختر کنم

۹

زهره اندر چرخ با یاران خود می گفت دوش

از بلنداقبال کوشعری که تا از برکنم

تصاویر و صوت

نظرات