بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۳۵

۱

شد وقت آنکز بی خودی وصفی ز دلداری کنم

وز طور و طرز دلبری کو دارد اظهاری کنم

۲

دورافکنم هم خرقه را از کف نهم هم سبحه را

در برنمایم طیلسان بر دوش زناری کنم

۳

منصور سازم خویش را وز دل برم تشویش را

گویم اناالحق تا مگر جا بر سر داری کنم

۴

کس نیست با من هم زبان تا گویم از راز نهان

آن به که بنشینم بیان در پیش دیواری کنم

۵

فصل گل است ووقت می درخانه خوابم تا به کی

از شهر باید شد برون تاسیر گلزاری کنم

۶

دیوانه وش درهر گذر گردم برهنه پا و سر

کافتندم از پی کودکان خود را چوسرداری کنم

۷

آسوده سازم حال را بینم بلنداقبال را

جان چون بلنداقبال اگر قربانی یاری کنم

تصاویر و صوت

نظرات