بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۳۷

۱

همچو چشم آن صنم بی باده مستی می کنم

چون دهانش نیستم دعوی هستی می کنم

۲

نیستم آگه که کافر یا مسلمانم ولی

این قدر دانم که من دلبرپرستی می کنم

۳

خواست ترک چشم مست اوبرد دل از کفم

زلفش از من بردوگفتا پیشدستی می کنم

۴

گر شوم ماهی روم درقعر دریاها فرو

گویدم زلفش کجا جستی که شستی می کنم

۵

گرچه از عشق رخش هستم بلند اقبال لیک

در رهش افتاده ام چون خاک پستی می کنم

تصاویر و صوت

نظرات