بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۳۸

۱

ز حال من خبرت نیست کز فراق تو چونم

همی ز بسکه کنم گریه غرق لجه خونم

۲

که تا به زلف چو زنجیر توکنند به قیدم

همیشه با دل پرخون به درس ومشق جنونم

۳

علاج درد دل از غم سکون وصبر شد اما

کنم چه چاره که از دست رفته صبر وسکونم

۴

ز قید مهر توهرگز برون نمی رودم دل

ز قیدعالم امکان اگر کنند برونم

۵

مرا زعشق تواقبال شدبلند ولیکن

بسی ز درد فراقت شکسته بال وزبونم

تصاویر و صوت

نظرات