بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۴۲

۱

توگرماه منی من ماه تابان را نمی خواهم

توگر سرو منی من سروبستان را نمی خواهم

۲

تمنا می کند هر کس ز یزدان حور وغلمان را

توگر یار منی من حور وغلمان را نمی خواهم

۳

به کویت پاسبانم گر کنی بالله که درعالم

خراج ملک قیصر تاج خاقان رانمی خواهم

۴

نه درهجرت دلم خون گشت ونه جانم ز تن بیرون

من از این دل بری هستم من این جان را نمی خواهم

۵

اطاعت لازم است از دوست اگر گوئی که کافر شو

همان کفرم شود ایمان به جز آن را نمی خواهم

۶

شنیدم دخت ترسائی به صنعان گفت ترسا شو

چو عاشق بود براوگفت ایمان را نمی خواهم

۷

بت من درکلیسا رفت وبتها را شکست از هم

برهمن گفت بشکن کز تو تاوان را نمی خواهم

۸

رضا گر بر قضا گردی عزیز مصر خواهی شد

نیی یوسف اگر گوئی که زندان رانمی خواهم

۹

بلند اقبال را گفتم به دردخود علاجی کن

بگفتا دردم از عشق است و درمان رانمی خواهم

تصاویر و صوت

نظرات