بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۴۵

۱

توصاحب کرمی ما گدای کوی توایم

تمام تشنه یک قطره ز آب جوی توایم

۲

نمی شود دل ما خالی ازخیال رخت

همی به روز وشب از بس درآرزوی توایم

۳

ز دیده غائب واندر دلی چنان حاضر

که روبه هر طرف آریم رو به سوی توایم

۴

نشسته ای به بر ما چو جان ودل شب وروز

ز غفلت است که دایم به جستجوی توایم

۵

تو آفتاب درخشنده ای وما حربا

به هرکجا که کنی روی ربروی توایم

۶

مران زگفته بدگو ز آستان ما را

چرا که عاشق رخساره نکوی توایم

۷

همه شکسته دلیم وهمه پریشان حال

ز عشق روی تو آشفته تر ز موی توایم

۸

گرت به بازی چوگان وگوهراس افتد

بگیر چوگان از زلف خود که گوی توایم

۹

دگر به باده چه حاجت که چون بلنداقبال

مدام سر خوش وبیخود ز گفتگوی توایم

تصاویر و صوت

نظرات