
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۵۴
۱
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم
زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم
۲
نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد
آدمی شکل ولیکن نه ز جنس بشریم
۳
آگه از عالم اسرار وخبر ازهمه کار
لیک افتاده چومستان وز خودبی خبریم
۴
گنج قارون بر ما هست تلی خاکستر
که ز اشک ورخ خودمعدن زروگهریم
۵
تلخ کامیم به کام همه هستیم چو زهر
پای تا سر همه شوریم ولی نیشکریم
۶
دل ما دیده بسی دلبر وآمد برتو
لوحش الله که چه صافی دل وصاحب نظریم
۷
همه گفتیم ولی ذکر بلند اقبال است
ما چه نیکی طلبیم از توکه از بد بتریم
نظرات