
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۵۶
۱
ساقی به یاد چشم وی برخیز و ده جام مِیَم
مطرب دلم دارد فغان حاجت نباشد بر نیم
۲
می خوش بود از دست وی بی وی نبخشد نشئه می
می میشود بر من حلال آندم که می بدهد ویم
۳
گویند اندر فصل گل نوشید باید جام مُل
کو تا بهاران ساقیا برخیز ومیده در دیم
۴
بنشسته پیشم دخت تاک از شحنه و شیخم چه باک
از کس ندارم هیچ بیم ار خلقی افتند از پیم
۵
جم گو بیاور جام می تا کی سخن گویی ز کی
در عهد رکنالدوله من امروز هم جم هم کیم
۶
در عصر رکن الدوله من باید کنم ساغر زدن
عشرت نه امروز ار کنم، مستی بباید پس کیم
۷
همچون بلنداقبال شه فخر آورم برمهر و مه
انعام این شیرین غزل شه بخشد ار ملک ریم
نظرات