
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۵۸
۱
کسی نشدخبر از حال ما که ما چونیم
خبرشدند همین قدر را که دلخونیم
۲
ز شور شکر شیرین لبی چوفرهادیم
ز عشق طلعت لیلی رخی چومجنونیم
۳
اگر چه زرد رخانیم از غم دلدار
به صدرمیکده بنگر که چهر گلگونیم
۴
ز شورعشق ندانیم پای را از سر
به حکمت ار چه معلم تر از فلاطونیم
۵
مبین که خرقه ما رفته رهن باده ناب
ز سیم اشک وزر چهره گنج قارونیم
۶
مبین که بی خبرانیم این چنین از خود
که آگه از همه اوضاع ربع مسکونیم
۷
به مهر یار سرشتند عنصر ما را
بیا زحق مگذر بین که طرفه معجونیم
۸
به عشق طلعت دلبر هر آن چه وصف کنیم
که ما چنین وچنانیم صد ره افزونیم
۹
به نطق شکر وشهدیم چون بلنداقبال
به کام اگر چه بسی تلخ تر ز افیونیم
نظرات