
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۶۳
۱
نیست غم پروانه را از سوختن
بایداز اوعلم عشق آموختن
۲
خواهی ار روشندلی مانند شمع
آتشی باید به جان افروختن
۳
ریخت چشمم در دلم خون هر چه بود
ز آن تلف آمد وز این اندوختن
۴
جامه صبرم که شددر هجر چاک
جز ز دست وصل نایددوختن
۵
خویش را پروانه کن پروا نکن
ای بلند اقبال اندرسوختن
نظرات