
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۶۴
۱
پیش شمع عارضش پروانه می باید شدن
سوختن را ز آتشش مردانه می بایدشدن
۲
خال جانان دانه است و زلف او دام بلا
مبتلای دام از آن دانه می باید شدن
۳
در نظر آیدچوزنجیری مرا گیسوی دوست
هستی ار عاقل دلا دیوانه می باید شدن
۴
تا مگر راهی به زلف آن صنم پیدا کنیم
لاجرم دلریش تر از شانه می بایدشدن
۵
بعد مردن چون زخاک ما کندگل کوزه گر
تا نهیمش لب به لب پیمانه می بایدشدن
۶
باده درجام وقدح ما راکفایت کی دهد
بر سر خم جانب میخانه می باید شدن
۷
چون بلنداقبال تا تعمیر را قابل شویم
از دل و جان سر به سر ویرانه می باید شدن
نظرات