بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۷

۱

اسیر بند تو در روزگار آزاد است

نصیب هر که شود نعمت خداداداست

۲

دلم نمی شود اندر فراق تو غمگین

که در فراق هم از یادوصل توشاد است

۳

به خاک کشور عشق تو تا نهادم پا

نصیحت همه عالم به گوش من باد است

۴

به باغ جانکنم جز به سایه شمشاد

چرا که قامت دلدار من چو شمشاد است

۵

من آدمی نشنیدم به آن لطافت وحسن

ز ما بری است دلیل اینکه او پریزاد است

۶

دلا به نیک وبد روزگار صابر باش

نصیحی است نکو کز پدر مرا یاد است

۷

ز عهد سست بتان غم مخور بلند اقبال

که دهر وهر چه در اوهست سست بنیاد است

تصاویر و صوت

نظرات