
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۷۰
۱
گفت یار ار عاشقی از سوختن پروانکن
گفتمش در پیش شمع رخ مرا پروانه کن
۲
گفت دارم زلف چون زنجیر و روی چون پری
گفتمش پس چهره بنما ومرا دیوانه کن
۳
گفت خالم دانه است وطره ام دام بلا
گفتم اورامبتلای دامم از آن دانه کن
۴
گفت می نوشی که تا بدهم تو را گفتم بلی
گردش چشمت خمارم کرده در پیمانه کن
۵
گفت چون شد دل تورا گفتم ندارم زوخبر
گفت شد آشفته در زلفم سراغ از شانه کن
۶
چون بلنداقبال گفتا قابل تعمیر شو
گفتمش چون او مرا هم سر به سر ویرانه کن
نظرات