بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۷۲

۱

شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن

کان سرو قد کند جا شاید به دامن من

۲

از خلق می شنیدم ز آهن پری گریزد

دیدم بتی پری رو کو راست دل ز آهن

۳

ز ابروکشیده شمشیر چون چشم او به رویش

ز آنرو ز زلف پرچین برتن نموده جوشن

۴

گفتی ز من چه خواهی یک بوسه از دولعلت

کور از خدا نخواهد غیر از دوچشم روشن

۵

زلفت ز بس پریشان گردیده پیش لعلت

از بهر وام گویا کج کرده است گردون

۶

کم کن به میل اغیار آزارم ای دل آزار

بشنونصیحت دوست کم رو به حرف دشمن

۷

گرچه بلنداقبال شد شهره در فصاحت

لیکن به وصف رویت گردیده است الکن

تصاویر و صوت

نظرات