
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۷۶
۱
خرم آن دم که نشنید بت من در بر من
شاد بی او نشوداین دل غم پرور من
۲
زلف دلدار مرا خاصیت پر هماست
پادشاهی کنم ار سایه زند بر سر من
۳
ای صبا حال دلم را بر دلدار بگوی
جز توکس راه ندارد چو بر دلبر من
۴
زآتش عشق تو ز آنروی چنین سوخته ام
کاورد باد مگر سوی توخاکستر من
۵
نیست یک تن که ز جور تواش آگاهی نیست
که دهد شرح لب خشک ودو چشم تر من
۶
از غم مورخط وطره چون عقرب تو
شده چون خانه زنبور دل اندر بر من
۷
رقم از بس که زدم وصف گل روی تورا
طعنه بر گلشن فردوس زند دفتر من
۸
بس که از مرحمت دوست بلنداقبالم
نه عجب سر نهد ار چرخ به خاک در من
نظرات