
بلند اقبال
شمارهٔ ۳۸۳
۱
من پیرم و دل مرده تو داری به جبین چین
من خون جگر خورده بود لعل تو رنگین
۲
دامان من از اشک چو چرخ است پر اختر
بینم ز برماه تو طالع شده پروین
۳
از لب به رخ تو است چرا خون کبوتر
زد مژه تو بردل من چنگل شاهین
۴
عاشق دل من زلف توگردیده پریشان
مژگان به جفون تومنم خسته زوبین
۵
گفتند که چین است پر ازمشک وخطا بود
دیدیم چو زلف تو که مشک است پر ازچین
۶
ابروی تو کجا گشته ومن راست کمان قد
لعل تو شکر شعر من است این همه شیرین
۷
بالای تو موزون بود وشعر تو دلکش
گویند به طبع من وشعرم همه تحسین
۸
در آینه گر عکس رخ دوست نماید
بی شبهه که آن هم بود این هم نبود این
۹
از چیست به من انس نمی گیری وداری
ز ابروقد ودندان نون و الف وسین
۱۰
اندر ره وصلت همه هستندسبکبار
آوخ که همی بار خر من شده سنگین
۱۱
اقبال بلند است کسی را که ز عشقت
شد همچو بلند اقبال افتاده ومسکین
نظرات