بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۹۲

۱

ای دل چنین بازی مکن با طره طرار او

ماری است پیچان طره اش اندیشه کن از مار او

۲

عنبر فراوان گشته است از زلف عنبر ریز وی

شکر چه ارزان گشته است از لعل شکر بار او

۳

گفتم دهی بوسی به من گفتا دهم ندهم به مفت

آسوده دل گردیده ام ز اقرار واز انکار او

۴

از راست و ز چپ زلف او بردوش زناری کند

ترسم مرا ترسا کند آن زلف چون زنار او

۵

از نرگس بیمار او بیماری از صحت به است

ای دل توهم بیمار شو چون نرگس بیمار او

۶

در کوچه دلبر دلا هر گه گذارت اوفتد

آهسته روکز هر طرف سر بشکند دیوار او

۷

آمد بلنداقبال من چون گل شکفت احوال من

آورد باد صبحدم چون بوئی از گلزار او

تصاویر و صوت

نظرات