بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۳۹۹

۱

بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو

کرده قدم را کمان حالت ابروی تو

۲

سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ

مه ننماید طلوع پیش مه روی تو

۳

عاریه بگرفته رنگ سرخ گل از عارضت

وام نموده است بوی مشک تر از بوی تو

۴

بوی گلی کارگر نیست مرا بر مشام

زآنکه بود در زکام مغز من از بوی تو

۵

ای تو چوخورشید ومن پیش توحر با صفت

جلوه به هر سو کنی روی کنم سوی تو

۶

کوه گران را زجای کس نتواند کند

کنده دلم را زجای قوت بازوی تو

۷

ز آتش دوزخ مرا نیست دگر هیچ باک

زآنکه به عمری مراست پرورش از خوی تو

۸

حور و بهشتی دگر هیچ نمی خواستم

بود مرا گر به دهر جا به سر کوی تو

۹

بودگر اقبال من چون سر زلفت بلند

چون سر زلفت سرم بود به زانوی تو

تصاویر و صوت

نظرات