بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۰۸

۱

به حسن چون تو نه آید کسی نه آمده بالله

نگه در آینه کن تا شوی ز حسن خودآگه

۲

کنم چگونه رخ ماه را شبیه به رویت

که کس ندیده دو زلف سیه گهی به رخ مه

۳

زمن تو یاد نیاری به سال و ماه ولیکن

به خاطری تو مرا صبح و شام درگه وبیگه

۴

به راه عشق تودر هر قدم چهی است به راهم

ندانم عاقبت آید چه بر سر من از این ره

۵

اگر چه دلبر من نخل قامت است و رطب لب

ولی چه سود که دست طلب از او شده کوته

۶

شنیده اید که یوسف اسیر ماند به چاهی

نگر به یوسف من کاوفتاده درزنخش چه

۷

بلند اگر شده اقبال کس به عالم معنی

ز سر عشق دل او یقین بدان شده آگه

تصاویر و صوت

نظرات