
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۱۶
۱
سلطان عشق ما را سرباز خویش کرده
همدم به خود نموده دمساز خویش کرده
۲
با ما چرا نگوئید راز خود ای حریفان
ما را چو یار محرم بر راز خویش کرده
۳
جوید پری ز آهن دوری پریوش من
تفتیده آهنان را درگاز خویش کرده
۴
هر جا که بود شیری با آن همه دلیری
صیدش چو کبکی آن شه با باز خویش کرده
۵
این نائی از چه شهر است کز نغمه شوردهر است
ما راچه مست و بی خود ز آواز خویش کرده
۶
پروانه را چه پروا از این که سوزدش شمع
عاشق نباشد آنکو پروا ز خویش کرده
۷
آن نازنین شمایل همچون بلنداقبال
بی دین ودل چنینم از ناز خویش کرده
نظرات