بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۲

۱

چشم من خواب ندارد به شب وخونبار است

بلکه همسایه هم از ناله من بیدار است

۲

جز به دیوار نگویم غم دل پیش کسی

کسی ار باز بود محرم دل دیوار است

۳

گفته بودم که بگویم به تو درد دل خویش

نتوان گفت که درد دل من بسیار است

۴

گر ز دلدار رسد درد به از درمان است

وگر از یار بود نار به از گلزار است

۵

ماه را چون توکجا قامت همچون سرواست

سرو را همچو توکی طره عنبر بار است

۶

نه چوچشم تودراین شهر دگر قصاب است

نه ز زلف تودراین ملک دگر عطار است

۷

سروی الحق نه چوبالای تو در کشمیر است

مشکی انصاف نه چون زلف تودر تاتار است

۸

نیست بر دل حرج از دست تو گرناله کند

که هم ازعشق تو دیوانه وهم بیمار است

۹

گرچه از دولت عشق است بلنداقبالم

لیک این منصب وعزت همه از دلدار است

تصاویر و صوت

نظرات