بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۲۲

۱

روبروی آفتاب آئینه بر رو بسته ای

یاگرو رخشندگی را با رخ او بسته ای

۲

نیست کس را تاب کاندازد نظر بر آفتاب

برقع از گیسوی خود بیهوده بر روبسته ای

۳

گر ز حنا دلبران سر پنجه رنگین می کنند

تو خضاب از خون دلها تا به بازو بسته ای

۴

رهزنان از یک طرف بندند ره بر کاروان

تو پی تاراج دلها ره ز هر سو بسته ای

۵

از سر کویت به دیگر جای نتوانیم رفت

همچو اشتر بندها ما را به زانو بسته ای

۶

هیچ می دانی پریشان گشته گیسویت چرا

بسکه دلهای پریشان را به گیسو بسته ای

۷

گفتمش اندر برم بنشین بگفتاجای کو

در کنار از اشک چشم از هر طرف جو بسته ای

۸

ز آتش غم ای بلند اقبال اگر سوزی سزد

زآنکه دل بر عشق ترکی آتشین خو بسته ای

تصاویر و صوت

نظرات