بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۲۳

۱

از چه همچون زلف یار ای دل پریشان گشته ای

همچو من گویا اسیر عشق جانان گشته ای

۲

گوشه گیری داشتی از خلق می بینم کنون

سخت عاشق بر رخ آن سست پیمان گشته ای

۳

بینمت افسرده وپژمرده وزار ونزار

گوئی از کردار وکار خود پشیمان گشته ای

۴

پیش چشم مست دلبر گر نگردیدی کباب

زآتش حسرت چرا اینگونه بریان گشته ای

۵

چشم او دارد ز مژگان لشکر افراسیاب

مرحبا بک هم توگرد زابلستان گشته ای

۶

جان اگر بهر فدای او نمی خواهی چرا

پیش جانان گوسفند عید قربان گشته ای

۷

چون بلنداقبالی ار آسوده دل از درد عشق

پس چرا از هر طرف جویای درمان گشته ای

تصاویر و صوت

نظرات