
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۳
۱
چشم از باری دیدن رخسار دلبر است
گوش از پی شنیدن گفتار دلبر است
۲
دست از برای چنگ به گیسوی اوزدن
پا بهر رفتن سوی دریا دلبر است
۳
این دردها که در دل مجروح ما بود
اورا علاج لعل شکربار دلبر است
۴
ناصح مگونصیحت ودم درکش وبرو
منع دلی مکن که گرفتار دلبر است
۵
باور مکن که هست رهائی نصیب او
هر کس اسیر طره طرار دلبر است
۶
صد ساله مرده زنده شد ار از دم مسیح
یک معجز این ز لعل شکر بار دلبر است
۷
رفتم بر طبیب که بیماریم ز چیست
گفتا زعشق نرگس بیمار دلبر است
۸
اشکم چوسیم از آن شدورخساره ام چو زر
کاین زر وسیم رایج بازار دلبر است
۹
اقبال من چو قامت یار ار بلند شد
سروی بود که رسته به گلزار دلبر است
نظرات