
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۳۳
۱
گفتم بهای بوسه ای گویند جان فرموده ای
گفتا بلی گفتم چرا ارزان چنان فرموده ای
۲
گفتا بده بستان زمن گفتم به کف دارم ثمن
گفتا در این داد وستد گفتم زیان فرموده ای
۳
گفتا اگر دانشوری تفسیر کن واللیل را
گفتم تو خود از موی خود شرح و بیان فرموده ای
۴
گفتا که از والشمس گومعنی چه فهمیدی از او
گفتم زروی خویشتن او را عیان فرموده ای
۵
گفتا لب لعلم دهد بر مرده جان عیسی صفت
گفتم چه حاصل چون ز من او رانهان فرموده ای
۶
گفتا چرا پیر و جوان هستند درشورو فغان
گفتم ز بس تاراج دل از این وآن فرموده ای
۷
گفت ای بلنداقبال من چون شدبلنداقبال تو
گفتم به وصل خود مرا چون میهمان فرموده ای
نظرات