
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۳۴
۱
دارد آن مه نه همی چشم سیاه عجبی
به سر از نافه چین هشته کلاه عجبی
۲
گفتمش چشم تو آهوی ختا را ماند
کرد بر روی من از خشم نگاه عجبی
۳
نه عجب یوسف یعقوب گر افتاد به چاه
به زنخ یوسف ما راست چه چاه عجبی
۴
از پی غارت دین ودل ما از مژگان
ترک چشم تو کشیده است سپاه عجبی
۵
خط چو سر زد به رختمهر من افزون تر شد
عنبرین خط تو شد مهر گیاه عجبی
۶
قد ورخسار تو راهر که ببیندگوید
شده طالع به سر سرو چه ماه عجبی
۷
دلم از دولت عشق تو بلنداقبال است
کشد از درد ولی متصل آه عجبی
نظرات