
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۳۸
۱
تعالی الله چه دولت بر سر استی
که می در جام وساقی دلبر استی
۲
دلا با غم چهکارت دیگر استی
که بختت یار ویارت در بر استی
۳
چو دیدم چشم وابروی توگفتم
به دست ترک مستی خنجر استی
۴
دلم در بندزلفت شد گرفتار
مسلمانی اسیر کافر استی
۵
عجب دارم که با لعل تو زاهد
به دل چونش خیال کوثر استی
۶
به گردمهر رویت خط مشکین
ویا بر مه خطی از عنبر استی
۷
چو در هجران امید وصل باشد
ز وصلت هجر بر من خوشتر استی
۸
چو عشقت شعله ورگردد به جانم
کجا پروایش از خشک و تر استی
۹
بلند اقبال ساید سر بر افلاک
که خاک پای آل حیدر استی
نظرات