بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۴۲

۱

گفتم به لاله داغ به دل بهر کیستی

گفت از برای دوست مگر خود تو نیستی

۲

گفتم مگر که دوست چه کرده است با دلت

گفتا که مطلبت چه وجویای چیستی

۳

گفتم که سرخ چهره ای از خون دل چرا

گفتا توزرد چهره ز اندوه کیستی

۴

گفتم که از چمن ز چه ناگه روی برون

گفتا مگر تو در چمن خود بزیستی

۵

گفتم به حال بنده بباید گریستن

گفتا به میل خواجه مگر ننگریستی

۶

گفتم چو غنچه خنده نصیب دل که شد

گفتا نصیب آنکه دمادم گریستی

۷

گفتم چگونه می شود اقبال من بلند

گفتا به پای سعی وطلب گر بایستی

تصاویر و صوت

نظرات