بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۴۳

۱

ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی

آشفته خاطر روز وشب ز‌آشفته موی کیستی

۲

گفتم خلیل الله وشی چون دیدم اندر آتشی

می سوزی اما سرخوشی سوزان ز خوی کیستی

۳

ای گشته از غم تلخ کام ای بر تو لذت ها حرام

افتاده در رنج زکام از عطر بوی کیستی

۴

وادی به وادی کو بهکو صوفی صفت درهای و هو

چون فاخته کوکوی گو در جستجوی کیستی

۵

شب ها نخوابی تا سحر هی نالی از سوز جگر

هر دم به آهنگ دگر درگفتگوی کیستی

۶

دیدم تو را همچون شراب اول شدی شرآخر آب

ای آب خضر دیریاب اندر سبوی کیستی

۷

می بینمت با ذره بین مانند فردوس برین

سرسبز وخرم اینچنین از آب جوی کیستی

۸

بودی سیه گشتی سفید از تو نبودم این امید

الحمد لله المجید از شست و شوی کیستی

۹

همچون بلنداقبال اگر از عشق هستی خون جگر

باید نگردد کس خبر درهای و هوی کیستی

تصاویر و صوت

نظرات