بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۵۱

۱

تاکس نبیندت ز نظرها نهان شدی

تا پی کسی سویت نبرد لامکان شدی

۲

نبود تو را مکان و گرفتی به دل قرار

گشتی زما نهان وبه هر سوعیان شدی

۳

هر کس که داشت جان ودلی بردی از کفش

از بس همی بلای دل وخصم جان شدی

۴

ما درددل به جز تونگوئیم پیش کس

زیرا که محرم دل پیر وجوان شدی

۵

ناگفته دادی آنچه دلم داشت آرزو

ای غائب از نظر چه عجب غیب دان شدی

۶

بودی هر آنچه بودی وهستی وجز تو نیست

گفتم بسی غلط که چنین یا چنان شدی

۷

اقبال ما که گشته چنین در جهان بلند

زآنروبود که بادل ما مهربان شدی

تصاویر و صوت

نظرات