
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۵۲
۱
خواستم بینم رخت را لن ترانی گوشدی
آبرو بر باد دادم بسکه آتش خوشدی
۲
ماهمه کوریم وبی نوریم آنکوچشم داشت
دیدودانست اینکه اندر جلوه از هر سو شدی
۳
تیغ بر رویت ز ابرویت کشیده چشم تو
یافتم اکنون که از بهر چه جوشن موشدی
۴
صید دل را شاهبازی گر به رفتاری چو کبک
چنگل شیری ز مژگان گر به چشم آهوشدی
۵
لوحش الله گلستانی گشته ای پا تا به سر
سروقامت غنچه لب گلچهره نسرین بو شدی
۶
رستم ایران و حسن و دلبری می گفتمت
چشم بددور از رخت می بینمت بر زوشدی
۷
جز گنه ازما نمی آید ز بس هستیم بد
وز تو جز بخشش نمی شاید ز بس نیکوشدی
۸
شانه می گفتا به زلفش ره ندارد کس چومن
خوب ای دل در بر چوگان زلفش گوشدی
۹
یاد داری گفتمت خواهی بلنداقبال شد
درهمان روزی که با دلدار همزانو شدی
نظرات