بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۵۴

۱

زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی

کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی

۲

مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را

که چون من بردل او را هم به گردن هشته ای بندی

۳

نکورویا گرت بیم ازگزند چشم بد نبود

چرا برآتش رخ هشته ای از خال اسپندی

۴

من از آندم که دیدم زلف چون زنار بر دوشت

کشیدم ناله چون ناقوس وترسا گشته ام چندی

۵

سزدای نوجوان از حسن خود گر بر جهان نازی

که دهر پیرمانندت نزائیده است فرزندی

۶

کشم بار غمت را همچوکاهی با تن لاغر

بلی مشتاق را چون کاهی آید کوه الوندی

۷

کسی همچون بلنداقبال اندر عاشقی نبود

تورا از حسن اگرباشد به عالم مثل ومانندی

تصاویر و صوت

نظرات