
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۶۱
۱
از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری
وز قامت اگر سروی رفتار چرا داری
۲
خون دل ما خوردی از لعل لبت پیداست
حاشا نتوان کردن انکار چرا داری
۳
صنعان صفت از دستم بردی دل و دین اززلف
ای بت نیی ار ترسا زنار چرا داری
۴
با اینکه به لب داری اعجاز مسیحائی
از چشم نمی دانم بیمار چرا داری
۵
ای ترک اگر از لب ضحاک نمی باشی
بر دوش ز دو گیسو دومار چرا داری
۶
ای زلف نگار من هندوئی وکافر دل
جا ورنه چوهندویان درنار چرا داری
۷
چون وصل نشدحاصل از یار بلنداقبال
از چراغ شکایت کن از یار چرا داری
نظرات