
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۶۳
۱
دل ز آهن تو سیم تن داری
یا به من کینه کهن داری
۲
کینه هائی که داری اندر دل
همه را از برای من داری
۳
نه همی چین به زلف خم درخم
که دراو تبت و ختن داری
۴
خودتوئی گلعذار وغنچه دهان
چه هوای گل و چمن داری
۵
چه به گلشن روی که از قد وبر
خود سهی سرو ونسترن داری
۶
رشک می آیدم که می بینم
به بر خویش پیرهن داری
۷
دلم از چشم مورتنگ تر است
تنگ تر از دلم دهن داری
۸
نبری دل چرا ز دشمن ودوست
که تو ترکان راهزن داری
۹
توئی آن بت که چون بلنداقبال
در کلیسا بسی شمن داری
نظرات