
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۶۶
۱
میان دلبران باشد مرا یک یار عیاری
که جز او با کس دیگر مرا نبودسرو کاری
۲
کس ازتاتار وتبت مشک اگر آرد خطا باشد
که اندر چین هر تاری ز زلفش هست تاتاری
۳
که گوید چشم مستش دل برد از دست هشیاران
به عهد چشم مستش کس مگردیده است هشیاری
۴
به هرجا هست بیماری پرستارش شود مردم
دل من را پرستاری نماید چشم بیماری
۵
رخت راماه می خوانم قدت را سرو می گفتم
گر آن را بود گفتاری گر این می داشت رفتاری
۶
ز زلف مشک افشانت گره بگشود چون شانه
دکان را بست در هر جا که دکان داشت عطاری
۷
به حسن ار نیست اندر خیل خوبان چون تو یک دلبر
ز عشقت چون بلنداقبال بی دل هست بسیاری
نظرات