بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۷۲

۱

مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری

که بندی چون دل خودبینمت بر گردن ای قمری

۲

به چوب از باغ سروت را نماید باغبان بیرون

خرامان سوی باغ آید اگر سرو من ای قمری

۳

مگو درروزگار ار هست همچون سرو من کوکو

که سرو تو ندارد چشم وزلف رهزن ای قمری

۴

گرفتم سروتودارد قدی رعنا چو سرومن

ولی کس سیم ساق است وکجا سیمین تن ای قمری

۵

کس ار سرومرا بیندمن از این رشک می میرم

تو سروت جلوه گر باشد به هر مردوزن ای قمری

۶

نشستن بر سر سرو این نه شرط دوستی باشد

به دشمن چون توگستاخی کندکی دشمن ای قمری

۷

بلند اقبال را دائم بود این آرزو در دل

که باشد چون تو با سرو خود اندر گلشن ای قمری

تصاویر و صوت

نظرات