
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۷۳
۱
دلا منال گراز یار خویشتن دوری
که اختیار به دست تونیست مجبوری
۲
ندیده چشم کسی ای نگار روی تو را
چه شد که درهمه عالم به حسن مشهوری
۳
مدام سوره واللیل ونور می خوانم
به چهر وطره چوواللیل و سوره نوری
۴
اگر چه آب دهان تو بهتر است از شهد
چه سود کز مژه مانند نیش زنبوری
۵
دگر به مشک وبه کافورم احتیاجی نیست
توچون زموی چو مشک وز رو چوکافوری
۶
نمی شوی گهی آگه ز طعم شیرینی
ز بسکه از نمکین لعل خویش پرشوری
۷
دل مرا که چوکوه است کنده ای از جای
به بازوی توهزار آفرین چه پر زوری
۸
به حسن روی توکس نیست در بنی آدم
ندانمت که پری یا فرشته یا حوری
۹
ز دست چشم تو گر گشته شد بلنداقبال
به او بگو که چو بیمار هست معذوری
نظرات