
بلند اقبال
شمارهٔ ۴۷۹
۱
تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی
به خصم دوست وبا دوستان به کین باشی
۲
تورا چه غم اگرم کشته بینی اما من
بمیرم از غمت ار بینمت غمین باشی
۳
به حورعین وبه جنت چه حاجت است مرا
که کوی توست بهشت وتوحور عین باشی
۴
بود به ماه دوهفته تو را چه فرق جز اینک
در آسمان بود آن وتو در زمین باشی
۵
من آن زمان که بدیدم رخ تو را گفتم
که آفت دل وجان خصم عقل ودین باشی
۶
به سیر باغ چه حاجت بود تورا که توخود
گل وبنفشه وشمشاد ویاسمین باشی
۷
به قصد صید دل خسته بلنداقبال
کمان کشیده ز ابروی و در کمین باشی
نظرات