بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۴۸۵

۱

زدستم بر نمی آید که در زلفت زنم چنگی

همان بهتر که در پایت نهم سر را به نیرنگی

۲

چومن نی هم همانا درد عشقت را به دل دارد

که هر دم می کشد افغان ز هر بندی به آهنگی

۳

بجز زلفت نمی بینم پریشان حالتی چون خود

دهانت باشد ار باشد چومن پرشور ودلتنگی

۴

نگفتم ازمکافات عمل غافل مشو آخر

ز خط بنشست برآئینه رخساره ات زنگی

۵

خلاف اینکه مه راجا به خرچنگ است می بینم

گرفته است از رخ وزلف تو جا درماه خرچنگی

۶

به وصف زلفت ار گشتم پریشان گوعجب نبود

که چشم مستت از دستم ربودار بود فرهنگی

۷

به امیدی که وقت صلح بوسی از تو بستانم

همی خواهم که باشد با منت گه صلح وگه جنگی

۸

به شیرینی شکر باشد به کامم ریزی ار زهری

به ازتاجم به سر باشد به فرقم گر زنی سنگی

۹

شهان همچون بلنداقبال می گشتندسربازش

تو را سلطان اگر در فوج خود می کرد سرهنگی

تصاویر و صوت

نظرات