بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۵۰

۱

زلف تو سرکش است و دل من مشوش است

ز آنرو که شه برد سر هر کس که سرکش است

۲

گفتم فراق را به صبوری دوا کنم

دیدم که صبر خار و فراق توآتش است

۳

از بهر بردن دل من چشم مست تو

دایم به زلف پرشکنت در کشاکش است

۴

بر بوده چهره تو دل از دست شیخ وشاب

باد آفرین به جان توچهرت چه دلکش است

۵

تیر و کمان چو از مژه و ابروی تو داشت

هر کس که دید چشم تو را گفت آرش است

۶

حاجت کجا بودبه می کوثرش دگر

هر کس ز باده لب لعل تو سرخوش است

۷

اقبال من که گشته به عالم چنین بلند

از فیض عشق آن بت عیار مهوش است

تصاویر و صوت

نظرات