
بلند اقبال
شمارهٔ ۵۰۲
۱
چنگی به زلف اوزدم گفتا جسارت می کنی
گفتم بده بوسی ز لب گفتا حرارت می کنی
۲
گفتم که جان ودل زمن بستان بهای بوسه ات
گفت از که است این مایه ات کاکنون تجارت می کنی
۳
برکف گرفتم غبغبش هی بوسه کردم بر لبش
گفتا که چون غارتگران تا چند غارت می کنی
۴
من هم زدست جور تو دارم دل ویرانه ای
ویرانه دل ها را اگر میل عمارت می کنی
۵
خنجر ز مژگان می کشد هر کس که بیندمی کشد
با چشم مست خود بگو تا کی شرارت می کنی
۶
من خود به قتل خویشتن خود را بشارت می دهم
وقتی به قتل من اگر بینم اشارت می کنی
۷
گفتی که ترک عاشقی تا جان به تن داری مکن
ای دل بلنداقبال را نیکو وزارت می کنی
نظرات