بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۵۰۳

۱

درکجائی شب وروز ای دل اگر یار منی

نیستی در بر من بی خبر ازکار منی

۲

شادمان بودم و آسوده به خودمی گفتم

گر نه ای در بر من در بر دلدار منی

۳

جا نگیری بر من نه به بر دلبر من

هرزه گردی کنی اندر پی آزار منی

۴

به گمانم که مرا غم چو بگیرد به میان

تو به قتلش کمری بندی و غمخوار منی

۵

به خیالم که چوتاریک شب هجر رسد

روشنی بخش من و شمع شب تار منی

۶

به امیدم که اگر دست دهد روز وصال

می لذت چو خورم ساغر سرشار منی

۷

آنچنان یافته بودم که به بیماری من

نوشدارو به من آری وپرستار منی

۸

بی خبر بودم از این ای دل هر جائی من

که نیی دوست به من دشمن غدار منی

۹

وصف حال سخنی خوش ز بلنداقبال است

نیستی یار من ای دل به خدا بار منی

تصاویر و صوت

نظرات