بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۵۱۲

۱

سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی

که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی

۲

دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما

ز هستی دم زندگاه سخن تا خود چه فرمائی

۳

روا باشد که عطاران همه بندند دکان را

به آرایش اگر تاب وگره از زلف بگشائی

۴

پریشان حال جمعی منتظر بنشسته در راهت

بیا از پرده بیرون کن تماشای تماشائی

۵

چو رفتی از برم رفت از سرم هوش از دلم طاقت

بیاید آنچه از من رفته باز ار در برم آئی

۶

چه پروائی دگر از روز محشر دارد ای زاهد

کسی کودیده باشد محنت شبهای تنهائی

۷

چو چنگ از بار غم افسوس نخل قامتم خم شد

نیامد چون به چنگم تاری از آن زلف خرمائی

۸

بلند اقبال وصف از آن لب شیرین مگر گوید

که می بینم دکان رابسته هر جا هست حلوائی

تصاویر و صوت

نظرات