بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۵۱۵

۱

من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی

آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی

۲

کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر

خود غلط می گفتمت شمع شب تارم توئی

۳

هر چه می خواهی به آزار دل من سعی کن

نیستم آزرده خاطر چون دل آزارم توئی

۴

غم ندارم ز اینکه چشمانت مرا بیمار کرد

شادم از بیماری خود چون پرستارم توئی

۵

من نپندارم که هجران چیست در وصلم مدام

کآنچه روز و شب همی اندر نظر دارم توئی

۶

از خدا خواهم همی شبها که گردد زودصبح

زآنکه چون طالع شودخورشید پندارم توئی

۷

هیچ می دانی بلنداقبال گشتم در چه روز

در همان روزی که گفتی عاشق زارم توئی

تصاویر و صوت

نظرات