
بلند اقبال
شمارهٔ ۵۷
۱
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است
هرکجا میگذرم قصه دلدار من است
۲
هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم
می بردرشک ودمادم پی آزار من است
۳
دل ودین از کف من برد و مرا کافر کرد
کافرم تا رخ وزلفش بت وزنار من است
۴
عجبی نیست که بیمار بود نرگس دوست
عجب این است که بیمار پرستار من است
۵
غم دلدار نخواهم ز برم دور شود
زآنکه در خلوت دل محرم اسرار من است
۶
حاجت شمع وچراغم نبود در شب تار
تا که مهتاب رخش شمع شب تار من است
۷
گفتمش باعث دیوانه دلی چیست مرا
گفت از جلوه رخسار پری وار من است
۸
گفتم آید به چه کار این دل خون گشته بگفت
این متاعی است که شایسته بازار من است
۹
گفتمش ده خبر از شعر بلنداقبالم
گفت شیرین چو لب لعل شکر بار من است
نظرات