
بلند اقبال
شمارهٔ ۵۸
۱
بها را چکنم من که چون خزان به من است
خزان به برگ رزان چون کندچنان به من است
۲
به جز وفا چه بدی دیده است از من زار
که اوبه گفته بدگوی بدگمان به من است
۳
چه حاجت است به حور وجنان مرا ای شیخ
که یار حور من وکوی او جنان به من است
۴
بهای بوسی اگر صد هزار جان گیری
بگو هنوز که مغبونم وزیان به من است
۵
خطا چه سر زده از من که آن پری پیکر
ز من بری شده اینگونه سر گران به من است
۶
به حیرتم که چه کوکب به طالع است مرا
که هر چه جور وجفا دارد آسمان به من است
۷
روا بودکه بخوانی مرا بلند اقبال
دمی که آن مه بی مهر مهربان به من است
نظرات