بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۶۲

۱

شمع این نوری که می بینی به سر بگرفته است

پرتوی از روی یار ما به بر بگرفته است

۲

زآن به گرداو پرد پروانه تا سوزد همی

او ندانم از که این سر راخبر بگرفته است

۳

دوش دیدم در برش معشوق ما بنشسته بود

وز رخ اودر بر این نور اثر بگرفته است

۴

هر که را برند سر از تن دهدجان در زمان

شمع را نازم ز سر رسم دیگر بگرفته است

۵

از تنش هر گه بری سر فورا آرد جان پدید

در تن خون جان عالم رامگر بگرفته است

۶

می توان او را به بزم قرب جانان جای داد

هر که همچون شمع نوری درجگر بگرفته است

۷

زهره خواند در فلک شعر بلنداقبال را

نسخه گویا از عطارد وز قمر بگرفته است

تصاویر و صوت

نظرات