
بلند اقبال
شمارهٔ ۶۴
۱
زلف بر رخسار آن والاگهر افتاده است
یا که هندوئی است در آتش به سر افتاده است
۲
بر خلاف اینکه می گویند در چین است مشک
زلف او را بین که چین در مشک ترافتاده است
۳
تا منجم دیده افتاده است در عقرب قمر
من کنون بینم که عقرب در قمر افتاده است
۴
در میان مژه هر کس چشم اورا دید گفت
آهویی باشد بهچنگ شیر نر افتاده است
۵
نیست بر شکر مگش آن خال بر شیرین لبش
خسرو پرویز بر روی شکر افتاده است
۶
در سرین ودرمیانش لغزدم پای نظر
زآنکه او را راه درکوه وکمر افتاده است
۷
پیش یاقوت لبش کوقوت مرجان شدمرا
لعل ومرجان وعقیقم از نظر افتاده است
۸
ز آتشین رخسار وآب لعل آتش رنگ او
آتشی سوزنده ما را بر جگر افتاده است
۹
از دل زار بلنداقبال دارد آگهی
طایری کاندر قفس بشکسته پر افتاده است
نظرات