
بلند اقبال
شمارهٔ ۶۹
۱
از سیه چشم توروزم سیه است
آفت جان ودل از یک نگه است
۲
گردچشمت ز پی غارت دل
مژه صف بسته چو شاه و سپه است
۳
نه چو بالای توسرو است به باغ
نه چو رخسار تو تابنده مه است
۴
در بر سرو نه کس دیده قبا
بر سر ماه نه گاهی کله است
۵
بر سر سرونه ماهی است تمام
بر رخ ماه نه زلف سیه است
۶
کی دهی ره به گدای چومنی
که گدای در توپادشه است
۷
این گنه به ز ثواب است مرا
گر نگه بر رخ خوبان گنه است
۸
گفتم ای دل به ره عشق مرو
زآنکه در هر قدمی چه به ره است
۹
گفت دیدم به زنخدانش چهی
که همی میل دلم سوی چه است
۱۰
گرچه از عشق بلند اقبالم
لیکن از چشم تو روزم سیه است
نظرات