بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۷۱

۱

گفتمش از غم توجانم خست

گفت طرفی ز عشق رویم بست

۲

گفتمش بردی ازکفم دل ودین

گفت تقدیر شد ز روز الست

۳

گفتمش چون کند به چشم تودل

گفت باید حذر نمود از مست

۴

گفتمش چیست نرخ یک بوست

گفت هر چیز در دوعالم هست

۵

گفتمش گشته ام پریشان دل

گفت گفتم مزن به زلفم دست

۶

گفتم آن عهد بسته توچه شد

گفت من بستم وزمانه شکست

۷

گفتمش ده مرا نجات از غم

گفت می نوش وباش باده پرست

۸

گفتم آسوده دل که شد به جهان

گفت آن کس که دل به زلفم بست

۹

گفتمش کن مرا بلند اقبال

گفت مانند خاک ره شو پست

تصاویر و صوت

نظرات